حاشیه های جشن تولد
روزی که قرار بود فرنوش جون از تهران بیاد به آقای بزرگی(راننده سرویس ) گفتم تا امیرمحمد و به خونه عزیز ببره . خودم هم از اداره رفتم اونجا . بابایی ساعت 2 به امیرمحمد زنگ زد و گفت بیام دنبالت با هم بریم خونه؟ امیرمحمد هم جواب داد : بابایی فرنوش هنوز نیومده منتظرشم . فرنوشی حدود ساعت 4 اومد . امیرمحمد هم که در پوست خود نمیگنجید . غروب امیرمحمد گفت مامانی میشه فردا آمادگی نرم حدود ساعت 7 گفتم امیرمحمد حاضر شو بریم خونه . جواب داد: مامانی هنوز شام نخوردیم . وقتی هم که بابایی اومد به بابایی گفت میشه شب همینجا بخوابیم همه اینها به عشق فرنوش ...